ابراهیم فخرایی در کتاب سردار جنگل به نقل از یکی از محارم میرزا جریان آخرین ملاقات وی و همسرش را شرح میدهد:
میرزا هنگام وداع به همسرش گفت:اوضاع ما از همه جهات مغشوش و نامعلوم است...حیف است از طراوت جوانیت بی بهره بمانی در حالی که طلاق حلال همه این مشکلات است و تو بعد از طلاق به حکم شرع و عرف می توانی شالوده نوینی را برای زندگی آینده ات بریزی.
همسرش گفت:من این پیشنهاد را نمی پذیرم....تاسفی ندارم و به گرفتاریهایی که برای من پیش می آید نیز راضی هستم ....محال است به پیوند دیگری درآیم...و مطمئن باش عهد خود را تا لب گور ادامه خواهم داد.این بگفت و های های گریست....
میرزا از این حالت همسرش سخت منقلب و متاثر گردید و گفت:از تو سپاسگزارم .معنی همسر و شریک همین است...شاید این هم جزمشیت الهی باشد که امید و آرزوهای چندین ساله ام زیر تلی از حوادث و آلام زندگی مدفون شوند ولی بدان همسرت از مال دنیا نیز چیزی نیندوخت.تنها چیزی که از دارایی دنیا در اختیار دارم یک ساعت طلاست که هدیه انورپاشاست. من اینک آن را به تو می بخشم که هروقت به صدا درآمد به خاطرات رجوع کنی و همسرآزرده و حسرت بر دل مانده را به یاد آوری.این بگفت و با چشمانی اشک آلود از همسرش خداحافظی نمود.
زن باتقوا به همان نحو که گفته بود به عهدش وفا کرد و پیشنهادهای مکرر ازدواج را که از طرف افسران قزاق به عمل می آمد یکی پس از دیگری رد کرد در حالیکه یادگار عزیز فراموش نشدنی همسرش (ساعت)تا آخرین دقایق زندگی او بالای سرش زنگ می زد.